فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

سارا و کوچولوش

5 ماهگی

امروز 20 هفته ت تموم شد یعنی امروز 5 ماهت تموم شد. وقتی توی شکمم تکون میخوری خیلی حس خوبی دارم.انگار داری با من حرف میزنی.خیلی خیلی دوست دارم نی نی عزیزم. امروز داشتم به عزیز جون مدل بافت هایی که توی لب تاپم سیو کرده بودم رو به عزیز نشون میدادم. ایشالله خوب بشم میرم بازم کلی کاموا بخرم تا بافت های خوشکل ببافم. شاید بپرسی چی شده؟! دکتر به من 2 هفته استراحت مطلق داده.واسه همین عزیز جون اومده تهران تا کارهای منو انجام بده و کمکم بده. دیشب خیلی حالم گرفته شد چون آقا جون رو بیمارستان بستری کردن و امروز بردنش واسه آنژیوگرافی. خاله بیمارستان بود گفت اومد بیرون بهتون زنگ میزنم. عزیز جون میخواد پنجشنبه برم واسه خرید سیسمونی. ...
24 تير 1393

اعتراض های یک نی نی به بابا و مامانش

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! plz خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای  شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی ، که اختیارش رو دارم ! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید! خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی " بچه سوسک مرده " بدهد. آقای...
18 تير 1393

بانی خرگوشه و فیلم ترسناک

  وقتیکه صدای بسته شدن در پارکینگ به گوش رسید بانی خرگوشه گفت : همه چیز روبراه است  . بیائید به طبقه پایین برویم و تلویزیون را روشن کنیم . می توانیم یک نوار ویدیویی نگاه کنیم . بهترین دوست بانی خرگوشه که یک پنگوئن حوله ای کوچک آبی بود از او پرسید . خوب چه نوع فیلمی را می خواهید ببینید . بانی خرگوشه جواب داد یک چیز ترسناک ! ماگزی که یک سگ بزرگ و قهوه ای پارچه ای بود گفت : بانی تو می دانی که وقتی یک فیلم ترسناک ببینی چقدر خواهی ترسید . آیا تو مطئمنی که این فکر خوبی است ؟ اورو خرگوش سیاه و سفید اسباب بازی که به نظر واقعی می آمد گفت : آره، به خاطر می آری آن روزیکه فیلمی درباره نفرین های مادر دیدی ؟ تمام آ...
15 تير 1393

بدون عنوان

سلام عزیزم امروز که 15 تیر هست 18 هفته و 5 روز داری کار بنایی خونه تموم شده و 3 روزی میشه که دیگه اومدیم خونه خودمون. خونمون خیلی عوض شده.اتاق خواب خودمون رو کردیم لیمویی و یاسی و اتاق نی نی گل رو کردیم یاسی. بعد از رمضون عزیز جون (مامان مامانی) میاد تهران واسه خرید سیسمونی واسه نی نی گل.دلم خیلی واسه عزیز جون و آقا جون اینا تنگ شده. به بابا محسن میگفتم هفته دیگه بریم شمال. دلم مسافرت میخواد. حالا نمیدونم بابایی برنامه ش اوکی بشه یا نه.  به خاطر بارداریم من نمیتونم روزه بگیرم اما همراه روزه دارها مثل روزه دارها نزدیک اذان سفره افطار پهن میکنم بابایی آش میخره منم چایی دم میکنم همراه میوه و زولبیا بامیه و و شام مختصر همه چی...
15 تير 1393

بدون عنوان

چند روزی هست که بدنم خارش بدی گرفته. قرمز شده و نمیدونم واسه چی هست نوبت بعدی دکتر واسه 11 تیر بود. به خاله مری زنگ زدم گفت زودتر برم دکتر ممکنه حساسیت حاملگی باشه یا شاید هم سرخک.من هم دیروز زنگ زدم مطب دکتر واسه امروز ساعت 5 نوبت گرفتم. امروز هم از گالری ماهون زنگ زدن که تختت آماده هست به بابا محسن زنگ زدم و گفت بعد از دکتر میریم که چک کنیم و بعد تختت رو بفرستن. عمه مژده چند روز پیش که رفته بودیم شهروند واسه در اتاقت استیکر ژله ای خرید و من دیروز زدم به در اتاق خیلی ناز شد. دیشب خیلی خسته بودم خیلی زیاد میخواستیم خونه خودمون بخوابیم که پدر نگذاشت و گفت بوی رنگ میاد اونجا نخوابید. وقتی رفتیم اونجا من رفتم بالا از خستگی نمیتونستم...
9 تير 1393

یه گربه ملوسی داشتم

یه گربه‌ی ملوسی داشتم که اونُ خیلی دوست می‌داشتم گربه‌ی کوچکم قشنگ بود رنگش مثل پلنگ بود با پاهای کوتاهش می‌دوید هی می‌دوید تا صدایش می‌کردم زودی می‌شنید. نام گربه‌ام پلنگی بود چه قدر گربه‌ی قشنگی بود یه روزی گربه‌ی ناز نازی رفت به دنبال بازی هرچه صدایش کردم باز نیامد هوا که تاریک شد از رو دیوار آمد ...
9 تير 1393
1